حر بن يزيد رياحي نزد عمر بن سعد رفت و گفت : آيا تو واقعا ميخواهي با اين مرد بجنگي؟ 

عمر بن سعد گفت: آري به خدا قسم ! جنگي خواهم كرد كه كمترين چيز آن جدا شدن سرها از پيكر و دست ها از بدن باشد/ 

پس از اين ، حر از عمر بن سعد جدا شد و نزد سربازانش ايستاد ، در حالي كه بدنش مي لرزيد، در اين حال مهاجر بن اوس به او گفت : به خدا سوگند!كار تو مرا به شك انداخته است ، اگر از من درباره شجاع ترين مرد كوفه سوال ميشد، من تو را معرفي مي كردم، پس اين چه حالت است كه در تو پيدا شده است؟...