قدش متوسط بود. چشمهاي قهوه اي درشتش باهوش مي نمود. موهاي طلائي مايل به قهوه اش ، همرنگ ابرواني بودند كه با انحناي زيبايش صورت گردش را خواستني تر مي كردند. تازه از هواپيما پياده شده بود و به طرف سالن فرودگاه مي رفت. عاقله مردي كه در هواپيما بغل دستش نشسته بود، با خودش فكر كرد...